و اما بعد....

درود
 
امروز هم دلم گرفته و سکوتی بین دو فکر تسخیرم کرده بود یعنی رسیدن به پوچی ٬ به زوال فکری ٬ به جایی که اصلا به چیزی فکر نمی کنی ( بعد از عمری امدیم وبلاگ زدیم ٬همون اولش به چی گرفتار شدیما) . تمام روز رو همین طور بودم هرچه سعی کردم موضوعی را پیدا کنم بی نتیجه بود و حالا که نیمه شب و دقایقی هم از روز بعد می گذره ٬ چیزی ندارم که بنویسم راستش و بخوام بگم فکرم الآن مشغول می زنه ولی نمخوام بنویسم چیه ٬ امشب تو افکارم غرقم و خودم هم می خوام غرق باشم ٬ کسی هم تو افکارم راه نمیدم آخه دیواره منه ٬ منم دیوارم رو دوست دارم
بیهوده نوشتم انگاری یه چیزی تو فکرم ول ول می خوره پس مطلبمو تموم میکنم تا به فکرم برسم 
 

سر آغاز

 به نام بعضی ها
درود
بعد از کلی جون کندن سر اسم وب لاگ (همه اسمهای با حال رو برداشته بودن اینم دست فیلسوف بدون پاش یه طورایی بشه یاریم کرد ) ٬ خواستم وبلاگ رو با شعر نی نامه شروع کنم دیدم  فیلسوفی جون وبلاگشو باهاش شروع کرده ٬ گفتم شاید ازم به خاطر کپی برداری شکایت کنه
خواستم  اون شاه بیتای اول شاهنامه بزارم ٬ باز دیدم شاید فردوسی بیاد یقم بگیره ٬اس امس فیلی امد گفت اسما چطور بود(خروس.... ) . باری خواستم بنویسم به نام خدا خودمو راحت کنم دیدم شاید خدا هم بهم گیر بده ٬
دقیدم بابا (دق کردیم) نوشتیم به نام بعضی ها ٬
میگم بعضی ها نیان گیر بدن